یه روز تعطیل توی شهربازی الماس شهر
یکشنبه 27 فروردین 96
بعداز ظهر یک روز خوب به همراه عزیزجون و بابایی رفتیم شورابیل: فسقلی های من با این که این روزها بیشتر وقت می کنیم شما رو ببریم بیرون بگردید بازم از توی پارک با میل خودتون بیرون نیامدید امروز توی باغ پرندگان خرگوش هم داشتن که بهشون غذا می دادین: اینم شهربازی شهر آفتاب ...
نویسنده :
مامان ساناز
9:22
شنبه 26 فروردین
پرهام جونم وقتی دید آرتین بغل یسنا هست، خیلی دوست داشتنی خرمایی که دستش بود رو انداخت زمین به دایی پیمان گفت که بدل بدل (بغل بغل) و اینم آرتین و پرهام اینم یک نوع خوابیدن پرهام جون ...
نویسنده :
مامان ساناز
12:10
22 فررودین روز پدر
20 فروردین کافی شاپ شهربازی الماس شهر
اسکوتر سواران عزیز من
دهم تا سیزدهم فروردین 1396
سلام یسنا و پرهام عزیزم، پنجشنبه 10 فروردین رو مرخصی گرفتم که بیشتر با هم باشیم . هرچند که به علت سردی هوا مجبور شدیم بیشتر روز رو خونه بمونیم ولی خوب بازم بهمون خوش گذشت. اینم عکس های این چند روز کمک کردن دو تا فسقلی به من توی شستن تراس: صبح جمعه قبل از بیدار شدن یسنا جونی: 12 فروردین: نزدیک های ظهر رفتیم شورابیل ، البته می خواستیم بریم شهر بازی که اونجاهم بسته بود رفتیم باغ پرندگان اینقدر بهتون خوش گذشت و یه جا بند نمی شدین که توی باغ پرندگان نتونستم ازتون عکس بگیرم. ...
نویسنده :
مامان ساناز
9:08
کادو های خاله سعیده
هر بار که خاله سعیده (دوست مامان) از تهران میاد براتون کادو میاره اینم کادوهای این بار ، خاله جون واقعا دستت درد نکنه ...
نویسنده :
مامان ساناز
10:52
جمعه چهار فروردین 1396
سلام یسنا جونم خیلی وقته که می خوام از پوشک جدات کنم ولی نمی شه . هر وقت ازت خواستم که موقع دستشویی داشتن بهم بگی ولی متاسفانه همیشه بعداز تموم شدن کارت بهم گفتی. امشب موقع خواب بهم گفتی که پی پی داری ببرت دستشویی، راستش باورم نمی شد، شب بهت قول دادم که چون دختر خوبی بودی فردا میبرمت بازار برات عروسک می خرم. اینم شنبه ظهر بعد از برگشتن از سرکار و ناهار خوردن باهم دیگه رفتیم بازار خرید ، بهت خیلی خوش گذشت عروسک تکی رو برای داداشی خریدیم که دعوا نشه ...
نویسنده :
مامان ساناز
10:32