مادر بودن

سلام به همه مادرای صبور و مهربون                                               

مادر بودن سخته الان معنی این کلمه رو می فهمم

مخصوصا اگه مثل من یه دخمل بلا و شیطون داشته باشی و یه نی نی تازه به دنیا اومده

واقعاً اگه کمکهای مادرم نبود نمی تونستم بزرگشون کنم خداوند حفظش کنه از همین جا میبوسمش

یکی از شیرین کاری های یسنا جون:

یه شب که من داشتم توی اتاق پرهام رو می خوابوندم و بابا محمود هم داشت تلویزیون نگاه می کرد، یسنا جون یه چند دقیقه ای صداش نمی اومد، از اتاق بیرون رو نگاه کردم دیدم که یسنا میره دستشویی، رفتم دنبالش ، از دیدن صحنه روبروم واقعاً جا خوردم و با صدای بلند محمود رو صدا زدم  برای اینکه یسنا جون تمام لباس های پرهام رو انداخته بود توی دستشویی و تازه دهنش رو جمع میکنه و میگه که آشغالن

(یعنی فرداش پرهام یه دونه لباس تمیز هم نداشت بپوشه)                                                   

مجبور شدم که شبانه همه لباس ها رو بشورم و تازه موقع شستن لباسا وایستاده بود کنارم و بازم میگفت که آشغال

اولش خیلی عصبانی بودم ولی بعد خندم گرفته بود از حرکات یسنا (برای اینکه یسنا جون اصلاً از کاری که کرده بود پشیمون نبود اینو از رفتارش کاملا میشد فهمید.)

تازه بعداز شستن لباسا یادم افتاد که چرا از اون صحنه عکس نگرفتم تا وقتی بزرگ شد ببینه چه دسته گل هایی به آب می داده (قربونش بشم)

خدا میدونه اگه پرهام هم بزرگ بشه این دوتا وروجک چه بلاهایی میخوان سر من بیارن