یسنا جونیسنا جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
پرهام جونپرهام جون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

یسنا و پرهام شیرینی زندگی مامان و بابا

برخی از فعالیت های یسنا جونم در پیش دبستانی

بازدید از آتش نشانی . واقعاً به همه خوش گذشت. کاردستی های خوشگلی که به لطف خانم بهزاد معلم عزیزتون انجام دادین. برنامه روز دانش آموز اینم لباس ورزشی دختر عزیزم . الانم آماده شدین برین باشگاه ورزشی کلاس آموزش کامپیوتر دختر گلم   ...
22 آبان 1398

بچه های عزیزم به همراه فندق نازنین

سال پیش یسنا جونی از ما می خواست که یه پرنده داشته باشه که باهاش بازی کنه ، روی دستش راه بره . بلاخره من و بابایی تصمیم گرفتیم براش یه طوطی دست آموز بخریم . و این شد که فندق نازنین از اواسط فروردین 1398 عضو خانواده ما شد. فندق جون از بچگی ،خونه ما اومد به اندازه ای که من براش با سرنگ سرلاک می دادم . و الان فندقی با شیرین زبونی خودش شده ته تغاری خونه مون  . از جمله حرفای شیرین فندق ( بدو بیا ، فندوق بدو بیا ، بوس بده ، خوشگل ، بابا جون ) و کلی حرکات جالب و البته پرهام جونم که عاشق ماشین هست . عزیز دلم این عکس رو برات گرفتم که همیشه ماشین هایی رو که دوست داشتی برات یادگاری بمونه یه روز بعداز تعطیلی مدرسه که ی...
16 مهر 1398

مهر ماه سال 1398 ( پیش دبستانی رفتن یسنا جونم)

سلام بهترین های من   اولین روز مدرسه رفتن عشقم وسایل خریداری شده برای پیش دبستانی یسنا جونم. دومین روز مدرسه رفتن یسنا جون ازم خواست برای دوستاش کتاب کادو بخریم. اینم دختر نازنینم که داره کتاب ها رو به دوستان میده  آی مت رفتن جیگرای خودم  همیشه موفق و پاینده باشید نازین های من ...
16 مهر 1398

سفر 3 روزه تعطیلات 12 اردیبهشت به شمال

سلام عسل های خودم  واقعا ازتون تشکر می کنم توی مدت سفر که بیشتر توی راه بودیم یا بازارگردی با ما همراه بودین و اذیت نکردین .   رضوان شهر  قایق سواری ساحل کاسپین عزیزای خودم اینقدر شن بازی بهتون خوش گذشته که از وقتی اومدیم خونه پرهام هر روز اسرار داره بریم دریا اینم مرکز خرید کاسپین و قایق پدالی دریاچه شورابیل  ...
16 ارديبهشت 1397

سفر شمال

نمیه دوم تعطیلات نوروز رو هم تصمیم گرفتیم بریم شمال به شما کوچولو ها کنار دریا خیلی خوش گذشت فقط چون وقت کم داشتیم بهتون قول دادیم در اولین فرصت بازم یه سفر به شمال (مخصوصا کنار دریا) بریم .   گیسوم:     اسب سواری پسر گلم  از بس خوشت اومده بود دوبار سوار شدی . تازه از من و بابا هم قول گرفتی که اگه بازم اسب دیدیم سوارت کنیم البته یسنا جونم چون تازه از خواب بیدار شده بود زیاد حوصله اسب سواری نداشت آستانه اشرفیه هم به علت بارش باران نتونستیم زیاد بمونیم لاهیجان زیبا (شیطان کوه) پل قدیمی کیاشهر و کنار ساحل       ...
15 فروردين 1397

7 فروردین 97

عزیزان من این روزا به خاطر تعطیلات ، من و بابایی بیشتر می تونیم پیش شما باشیم . دنیای کودکانه شما بچه ها خیلی زیباست امسال عید شما فسقلی ها هرکی بهتون عیدی می داد . می دادین به و می گفتین مامان بیا برامون کادو بخر من و بابا هم تصمیم گرفتیم همه عیدی هاتون رو براتون اسباب بازی بخریم یه مقداری رو از جلفا براتون خرید کردیم و یه کمی رو هم از اردبیل اینم خرید های دیروزمون یسنا جون در حال ماهی گیری   جالبه بعد از کلی ماهی گیری دوتایی ماهی هایی رو که گرفته بودین سرخ کردین و سفره انداختین برای خودتون و خوردین.   دوستون دارم به اندازه تمام دنیا ...
8 فروردين 1397